++دل شکسته++

چقدر بگویم ؟

قرص آرامم نمی کند !

آغوش تو ...

آرام بخش من است !!

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:2 توسط باربی جووون| |

چه دلمون بخواهد، چه دلمون نخواهد؛
خدا یک وقت هایی دلـش نمی خواهد؛
ما چیزی که دلمون می خواهد رو داشته باشیم .
عیب نداره..خداست دیگه

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:0 توسط باربی جووون| |

میگن هر شکستنی رفع بلاست!

                      ای دل تحمل کن…          شاید حکمتی باشد…

حالا کو تا باورم شه  سرنوشت من همینه

 

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:59 توسط باربی جووون| |

وقـتـی حـس میکـنم
جآیــی در ایــن کرِه ی خاکی

تــو نفس میکــشــی و مـن
از هــمان نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !
تـو بــآش !!!
هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم کآفـــی است

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:58 توسط باربی جووون| |

 

می گفت بادنیا عوضم نمیکند،
راست می گفت ...
با دنیا نه،با یکی دیگر عوضم نمیکنم
نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:56 توسط باربی جووون| |

به سلامتي سربازي كه 55 دقيقه وايستاد

 تو صف تلفن تا 3 دقيقه با عشقش حرف بزنه

ولي چيزي جزء

(مشترك مورد نظر در حال مكالمه ميباشد ) نشنيد.

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:50 توسط باربی جووون| |

میگن پشت سرمسافر آب بریزی برمیگرده،با خودم میگم اشک که از آب زلال تره پس چرا

مسافر من برنمیگرده؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:0 توسط باربی جووون| |

 

نمیدونم این روزهام چطور میگذره فقط میدونم که میگذره.با ابهام،با یک گیجی ممتد،با

خلسه ای بی پایان....شاید به آرامش قبل از طوفان بیشتر شبیه باشه.میدونم قراره

طوفانی در درونم اتفاق بیفته اما هیچ ذهنیتی در موردش ندارم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:57 توسط باربی جووون| |

 

 

خدایا آسمانت چه مزه ایست ؟؟؟

 

 

من که فقط زمین خوردم ....

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:54 توسط باربی جووون| |

دمش گرم!!!

 

باران را میگویم...

 

به شانه ام زدوگفت؟

 

خسته شدی؟

 

امروز را تو استراحت کن..من به جایت میبارم

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:5 توسط باربی جووون| |

به سلامتيه اونے که

تو عصبانيت خواست آرومم کنه.... 

هر چے از دهنم درومد بهش گفتم....  

آخرش فقط گفت : بهترے ؟!


نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:4 توسط باربی جووون| |

نمیگویم برگرد................

مهم باشم::...::...!....!

 

 خودت برمیگـــــردی......!

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:3 توسط باربی جووون| |

 آهـــای مَــــردُم....!!!

 
عــــآشِــقــــش نشویـــــد...

به اندازه همه تان عـــآشــــقی کردم
 
برایش

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:51 توسط باربی جووون| |

 کودکی که میداند

 دستان پینه بسته پدرش…

تن فروشی خواهرش ،،

و گریه مادرش از بی پولیست…

چطور در مدرسه بنویسد

علم از ثروت بهتر است…؟؟


sacar.ir

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:50 توسط باربی جووون| |

 دودی که از دهانم بیرون میاد

 

، دود سیگار نیست !

 

قلبم سوخته…

sacar.ir
نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:48 توسط باربی جووون| |

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:36 توسط باربی جووون| |

ﮔﺎﻫـﮯﺣﺘـﮯ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍﻧـﮕﺎﻩ ﮐـﻨـــﻢ
،ﮐﻪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢﺟـﺎﻡ ﺧﺎﻟﯿـﻪ ، ﯾﺎ ﻧـﻪ !؟...

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:24 توسط باربی جووون| |

 

 

  دلم میخواد وقتی بعد از این همه

سال دوری و جدایی ودلتنگی

وقتی به عشقم رسید برم

بزنم رو شونه خدا بگم صبرو حال کردی؟

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:19 توسط باربی جووون| |

حرفش راساده گفت ورفت: 

 من لايق تو نيستم،

نميدانم ميخواست لياقتم رابهم يادآوري كنه

يا خيــــــانت خودش راتوجيح!!!!!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:25 توسط باربی جووون| |

دراز ميكشم،خيره ميشوم به سقف،اشكهايم مي چكد،ســــــرميخورندومي روند وبه جايي كه تو هميشه ميبوسيدي

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:19 توسط باربی جووون| |


Power By: LoxBlog.Com