++دل شکسته++

به سلامتي سربازي كه 55 دقيقه وايستاد

 تو صف تلفن تا 3 دقيقه با عشقش حرف بزنه

ولي چيزي جزء

(مشترك مورد نظر در حال مكالمه ميباشد ) نشنيد.

نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:50 توسط باربی جووون| |

میگن پشت سرمسافر آب بریزی برمیگرده،با خودم میگم اشک که از آب زلال تره پس چرا

مسافر من برنمیگرده؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:0 توسط باربی جووون| |

 

نمیدونم این روزهام چطور میگذره فقط میدونم که میگذره.با ابهام،با یک گیجی ممتد،با

خلسه ای بی پایان....شاید به آرامش قبل از طوفان بیشتر شبیه باشه.میدونم قراره

طوفانی در درونم اتفاق بیفته اما هیچ ذهنیتی در موردش ندارم...

نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:57 توسط باربی جووون| |

 

 

خدایا آسمانت چه مزه ایست ؟؟؟

 

 

من که فقط زمین خوردم ....

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:54 توسط باربی جووون| |

دمش گرم!!!

 

باران را میگویم...

 

به شانه ام زدوگفت؟

 

خسته شدی؟

 

امروز را تو استراحت کن..من به جایت میبارم

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:5 توسط باربی جووون| |

به سلامتيه اونے که

تو عصبانيت خواست آرومم کنه.... 

هر چے از دهنم درومد بهش گفتم....  

آخرش فقط گفت : بهترے ؟!


نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:4 توسط باربی جووون| |

نمیگویم برگرد................

مهم باشم::...::...!....!

 

 خودت برمیگـــــردی......!

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:3 توسط باربی جووون| |

 آهـــای مَــــردُم....!!!

 
عــــآشِــقــــش نشویـــــد...

به اندازه همه تان عـــآشــــقی کردم
 
برایش

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:51 توسط باربی جووون| |

 کودکی که میداند

 دستان پینه بسته پدرش…

تن فروشی خواهرش ،،

و گریه مادرش از بی پولیست…

چطور در مدرسه بنویسد

علم از ثروت بهتر است…؟؟


sacar.ir

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:50 توسط باربی جووون| |

 دودی که از دهانم بیرون میاد

 

، دود سیگار نیست !

 

قلبم سوخته…

sacar.ir
نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:48 توسط باربی جووون| |

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:36 توسط باربی جووون| |

ﮔﺎﻫـﮯﺣﺘـﮯ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍﻧـﮕﺎﻩ ﮐـﻨـــﻢ
،ﮐﻪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢﺟـﺎﻡ ﺧﺎﻟﯿـﻪ ، ﯾﺎ ﻧـﻪ !؟...

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:24 توسط باربی جووون| |

 

 

  دلم میخواد وقتی بعد از این همه

سال دوری و جدایی ودلتنگی

وقتی به عشقم رسید برم

بزنم رو شونه خدا بگم صبرو حال کردی؟

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:19 توسط باربی جووون| |

حرفش راساده گفت ورفت: 

 من لايق تو نيستم،

نميدانم ميخواست لياقتم رابهم يادآوري كنه

يا خيــــــانت خودش راتوجيح!!!!!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:25 توسط باربی جووون| |

دراز ميكشم،خيره ميشوم به سقف،اشكهايم مي چكد،ســــــرميخورندومي روند وبه جايي كه تو هميشه ميبوسيدي

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:19 توسط باربی جووون| |

حکـــــــــــــــــــــایت ِ من… حکایت کسی بود که عاشق دریا بود ;اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت… دلباخته ی سفر  بود; اما  همســـــــــــــــــــــفرنداشت... زخم داشت;اما ننالیـــــــــــــــــــــدگریه کرد; اما اشک نریخـــــــــــــــــت… حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…پر از فریاد بود; اما سکـــــــــــــــوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…  حکایت کسی بود که زجر کشید ;اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:37 توسط باربی جووون| |

ﺩﻟــــــــﺘﻨـﮕﻢ !
ﺑــــــــﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧـــﻪ،
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﻪ ﻗﺒــــﻞ ﺍﺯ ﺍﻭ !
ﭼﻘــــﺪﺭ ﻗﺸﻨـــﮓ ﺑــــﻮﺩﻡ ...

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:36 توسط باربی جووون| |

 


دیـگــــــر تمــــــــــــامــــــــ شــــــــــــد


آرزو هایــــــــم را گذاشتـــــــــم در کــــــــــوزه


با آبــــــــــــش

قـــــــرص هــــــــای اعصابــــمــــــــ را میــــــخورمــــــــ....!!!

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:32 توسط باربی جووون| |

"چایت" را نخور!

 

یک بار صدایم کن ...

 

تمام "قند" های "دلم" را برایت آب میکنم!

 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:39 توسط باربی جووون| |

خــــــیلیــے وقــــتــــہ دارمـــ از خــــودمـــ مـــیـــگذرمـ

"یــــــــــــــــــادم بخــــــــــــــــیر "

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:38 توسط باربی جووون| |

 

 

هر جا که می بینم نوشته است:

 

"خواستن توانستن است"

 

اتش می گیرم

 

یعنی او نخواست که نشد

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:37 توسط باربی جووون| |

تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ....

از دلـتـنـگـی ام ...

گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم ...

خـوابـت را بـبـیـنـم ...

مـیـفـهـمـی ؟!!

فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!

 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:36 توسط باربی جووون| |

نایت اسکین

آورده ام شـنـاسـنـامـه ام را

بـه صـفـحـه آخـرش یـکـی دو بـرگـی اضـافـه کـنـیـد

در ایـن روزهـایـی کـه ایـن هـمـه مـی مـیـرم

احـتـیـاط ، شـرط واجـبـــ عـقـل است . . .

نایت اسکین

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:34 توسط باربی جووون| |

بعضــــ ـے وقـتــــ ـها چیزے مے نویســــے فـــقــــ ـط براے یکـــ ـ نفــ ـر،


اما دلـــــــــــت مے گیرد وقتے یادتــــ ــ مے افتــــ ـد

که هرکســـــــــــے ممکن استــــ بخواند


جـــــــز آن یـــــکـــــ نــــــ ـفر ...

 

http://www.kocholo.org/img/images/a94383pkym6fknauxoc.jpg
نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:2 توسط باربی جووون| |

 

میخواهمتـــــــــــــــــ ـــ…
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به
نگاهتــــــــــــــــــ

 

 

انصرافاستفاده از شکلک ها

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:57 توسط باربی جووون| |

نجار ها هم کورند ، هنوز تخت دو نفره می سازند ... 

نمی بنینند همه تنهاییم ..! 

حتی آنهایی که دو نفره می خوابند ...!

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:34 توسط باربی جووون| |

هنوز هم مرا به جان "تـــو" قسم مى دهند 
مى بينى 
تنها من نيستم که رفتنت را باور نمى کنم ...!

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:31 توسط باربی جووون| |

نشسته ایم

خودم و قلبم..

با هم”نقطه بازی” میکنیم..

زبان نفهم قلبم نمیفهمد “قواعد” بازی را..

تمام خانه ها را با اسم ”تو” پر میکند

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:30 توسط باربی جووون| |

یـکـــ بـ ــار هم وقـتــی
 
مـنـتـظـرتــ نـیـسـتـمـ
 
 
 
به ســ ــراغـم بیــ ــا
 
بـگـ ـذار خـیـالـ ــمغـ ـافـلـگیـ ــر شــود 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:28 توسط باربی جووون| |

کلاغ جان!
قصه من به سر رسید...
سوار شو!
تو را هم تا خانه ات می رسانم...
نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:27 توسط باربی جووون| |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد